بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مِثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مِکنَسِه برای مِثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن: خاک گشته، باد خاکش بیخته. رودکی. دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار. سعدی
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن: خاک گشته، باد خاکش بیخته. رودکی. دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار. سعدی
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
کَنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن: در بهاران کی شودسرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. ای برادر چو عاقبت خاک است خاک شو پیش از آنکه خاک شوی. سعدی. ازین خاکدان بنده ای پاک شد که در پای کمتر کسی خاک شد. سعدی. ، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن: که گر خاک شد سعدی او را چه غم که در زندگی خاک بوده است هم. (بوستان). ما خاک شویم و هم نگردد خاک درت از جبین ما پاک. سعدی (ترجیعات). سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. ، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن: در بهاران کی شودسرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. ای برادر چو عاقبت خاک است خاک شو پیش از آنکه خاک شوی. سعدی. ازین خاکدان بنده ای پاک شد که در پای کمتر کسی خاک شد. سعدی. ، مدفون شدن، نابود شدن: ای بسا آرزو که خاک شده. (سعدی) ، مبدل بخاک گردیدن: که گر خاک شد سعدی او را چه غم که در زندگی خاک بوده است هم. (بوستان). ما خاک شویم و هم نگردد خاک درت از جبین ما پاک. سعدی (ترجیعات). سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش. سعدی. ، در اصطلاح کشتی گیران به جای سر پا کشتی گرفتن. بزمین افتادن ولی بکشتی ادامه دادن
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است: مر آتش سوزان را مرباد سبک را مرآب روان را و مر این خاک گران را. ناصرخسرو
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است: مر آتش سوزان را مرباد سبک را مرآب روان را و مر این خاک گران را. ناصرخسرو
خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن. (آنندراج). افتادگی کردن و متواضع بودن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : ز مادر هم از تخم ضحاک بود سرسر کشان پیش او خاک بود. فردوسی
خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن. (آنندراج). افتادگی کردن و متواضع بودن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : ز مادر هم از تخم ضحاک بود سرسر کشان پیش او خاک بود. فردوسی
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است